احترام به والدین

روزی مردی جوان در حالی که فرزند خردسالش را در آغوش داشت در کنار باغچه حیاط خود بر روی یک صندلی نشسته بود و به قامت زیبای درخت سروی که در باغچه بود خیره شده بود. در همین حین کلاغی بر بالای درخت نشست و پسر از پدرش پرسید این چه پرندهای است که بالای درخت نشسته است. و مرد جوان با مهربانی و لبخند فرزند خردسالش را بوسید و گفت عزیزم این کلاغ است. پسر خردسال پرسش خود را 23 بار تکرار کرد و پدر با لذت و مهربانی هر بار فرزندش را بوسید و به پرسشش پاسخ گفت. پدر که از این کنجکاوی و شیرین زبانی فرزند خود لذت برده بود موضوع را به عنوان یک خاطره شیرین در دفترچه خاطرات خود یادداشت نمود.
سالها گذشت. اکنون دیگر پدر جوان آن
روز به پیرمردی فرتوت بدل شده بود و فرزند خردسال آن سالها به جوانی برومند.
از قضای روزگار پیر
مرد در کنار باغچه روی صندلی نشسته بود و پسرش مشغول قدم زدن در حیاط بود و باز هم
کلاغی بر بالای سرو نشست.
پیرمرد که اکنون
چشمانش کم سو شده بود از فرزندش پرسید این چه پرندهای است که روی سرو نشسته، و
پسر با بیمیلی گفت این یک کلاغه. چند لحظه گذشت و پیرمرد دوباره سوال خود را
تکرار کرد و پسر این بار با کمی عصبانیت گفت مگرنگفتم کلاغه. وقتی پیرمرد برای بار
سوم سوال خود را از فرزندش پرسید. پسر با فریادی بلند برسر پیرمرد داد زد کلاغ است کلاغ کلاغ
کلاغ.
پیرمرد که از برخورد
فرزندش به شدت دلگیر شده بود به سراغ دفترچه خاطرات خود رفت و صفحه خاطره آن روز
را باز نمود و از فرزندش خواست تا آن را بخواند.
پسر پس از مطالعه آن
خاطره در حالی که بغض گلویش را گرفته بود خود را به پای پیر مرد انداخت و از او
طلب بخشش نمود.
پس یادمان باشد که
باید در برخورد با والدین نهایت دقت را داشته باشیم.تا خدای نا خواسته اسباب رنجش
آنان را فراهم نسازیم.