بسم رب العلی


علی بغض می کرد وچاه هم...علی اشک می شدو چاه هم...علی آه می کشید و چاه هم.

کاش فاطمه بود ، تا علی از بی کسی سر بر حلقه ی چاه نمی گذاشت...

آخرتا فاطمه بود علی فقط سر بر حلقه ی عشق فاطمه میگذاشت...اما تا فاطمه رفت...

حلقه ی عشق فاطمه کجا وحلقه ی چاه کجا؟!

اصلا نمی دانم همه چیز از حلقه ی اشک چشمان علی شروع شد یا  از حلقه ی چاه علی؟!

چه میگفتم؟! کدام حلقه رامی گفتم؟! حلقه ی اشک علی(ع) ؟!

حلقه ی عشق فاطمه(س) یا حلقه ی چاه علی؟!

 

حلقه ی چاه را میگفتم...راستی چرا هر بار علی سر درحلقه ی چاه می کرد

تصویر ماه در آب چاه منعکس میشد؟!

این چه سوالیست؟ سوال ندارد که...انعکاس تصویر هر کس ،تصویرهمان کس است.

انعکاس حضرت ماه هم همان ماه می شود.

چاه درست نشان میدهد، علی ماه بود ، علی خورشید بود

جای ماه وخورشید که رو ی زمین نیست! حتما اشتباهی شده است!

حلقه ی چاه را میگفتم...راستی چرا تا میگویم چاه...نا خود آگاه ، آه  میکشم؟!

چرا آه در دل چاه هست؟!  چاه....آه.....

شاید بعد از تنهایی علی و درد و دلهایش با چاه ، این گونه شده است...نمیدانم!

بگذریم...

تا می گویم چاه...می گویند پس کو یوسفش؟

خبری از یوسف نیست، بعید میدانم برادرانش او را ته این چاه انداخته باشند!

نه...علی تنهاتراز این حرف هاست...فقط علی هست وچاه...چاه هست و علی.

اصلا چاه یوسف کجا و چاه علی کجا؟! اصلا کنعان کجا و کوفه کجا؟! یوسف کوفه علیست...

اما نقش برادران یوسف کوفه را چه کسانی بازی می کنند

که اینگونه علی با چاه...آه...آه از آه علی.

بگذریم،نگوییم بهتر است...فراموش کنید نقش و نقشه ها را که این فیلم کارگردان ندارد

پس کات، نقطه سرخط.

چه میگفتم؟! کجا بودم؟! کوفه را میگفتم یا کنعان را؟! یوسف چاه را میگفتم یا چاه علی را؟!

یادم آمد...کوفه بودم ،درون چاه علی...

تا جایی که میدانم ، هر بار که علی ، سر در گریبان چاه می انداخت

از دل چاه آب نمی کشید...اما آه چرا.

چاه هم تا بخواهی از دل علی درد میکشید و آه...اصلا دل علی ، چاه درد و آهی بود برای خودش!

چقدر از چاه گفتم!...آخر گفتنی هایش زیاد است...

آنقدر که اگر من جای  فردوسی بودم، به جای شاه نامه...چاه نامه می نوشتم!

احتمالا علی می دانست ، که روزی اینگونه تنها می شود که با دستان خودش چاه حفر میکرد .

بعید نیست که علی یازده چاه دیگر ، مثل همین را برای فرزندانش به ارث گذاشته باشد...

چرا که نه؟! میراث خوبی برای خاندانیست که تنهایی با آنها عجین شده است...

اصلا آل علی ، وارثان چاه هستند و داستان این چاه باز هم تکرار می شود...

این قصه سر دراز دارد...

 

ای کاش سخن به درازا نمیکشید تا میگفتم از شمشیری که فرق علی را شکافت

میگفتم از شمشیری که درست جا میشد ، در آن غلافی که گلبرگهای یاس راکبود کرد

میگفتم از فرق شکسته شده ی قرآن ناطق در ماه نزول قرآن

میگفتم از چند روزی که تصویر هر کس و هر چیزی در دل چاه منعکس می شد

الا تصویر حضرت ماه!

 

علی دیگر نبود که بغض کند ، چاه هم دیگر بغض نمیکرد...

علی دیگر نبود که آب نه...آه از چاه بکشد ،چاه هم دیگر آه نمی کشید .

چاه با علی به دنیا نیامد ، اما با علی ازدنیا رفت...

"فزت و رب الکعبه" ی علی در محراب مسجد بلند شد وچند بار در دل چاه تکرار شد

اول بلند ، بعد آرام و آرامتر...

چاه هم با علی رستگار شد!

 

چه میگفتم؟! از که میگفتم؟!

از حلقه های اشک و عشق و چاه؟ از یک آه ؟ یا از فاطمه؟

شاید از یوسف و کنعان ، یا از علی و کوفه؟!

نمی دانم...من از علی وآل علی هیچ نمیدانم!



اللهم عجل لوليك الفرج